- یک چشم
- ویژگی کسی که یک چشم داشته باشد و چشم دیگرش کور و نابینا باشد، کنایه از ظاهربین و کوتاه نظر، کنایه از منافق
معنی یک چشم - جستجوی لغت در جدول جو
- یک چشم
- انسان یاحیوانی که بیش ازیکچشم اونیروی بینایی نداشته باشد که یکچشم اوبیند واحدالعین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بایک چشم بوسیله یک چشم، بطور متساوی بی تفاوت: بهمه یکچشمی نگاه میکند. کسی را بردیگری مقدم نمیدارد تفاوتی بین اشخاص نمیگذارد
دارای یک چشم بودن: قوس او دلالت کند بر: نقرس و کوری و یک چشمگی
یک جز از شش جز شش یک سدس
اشک سرشک
مردی که بزنان نامحرم بنظر شهوت نگرد، کسی که چشمش شوم باشد آنکه بدیگران چشم زخم زند
آنکه بریبت در نامحرمان و محارم دیگران نبیند نظر پاک
شخصی که چشمش خوب می بیند
در منظر در مرای برابر دیده
چشمی که بسبب کار بسیار فرسوده و پیر شده باشد
آن که دارای چشمانی سیاه رنگ باشد
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
آنکه از روی شهوت به نامحرم نظر نکند
ویژگی کسی که با یک ضربت دشمن را از پا درآورد، برای مثال بشد سام یک زخم و بنشست زال / می و مجلس آراست و بفراشت یال (فردوسی - ۱/۲۴۶)
کسی که با دیگری در کاری رقابت کند، رقیب، حریف
مقدار و زمانی اندک و نامعلوم، چندی، مدتی، روزگاری، برای مثال سلیمی که یک چند نالان نخفت / خداوند را شکر صحت نگفت (سعدی۱ - ۱۷۴)
مردمک
آژیخ کیخ سلیک (گویش مازندرانی) کنه (گویش گیلکی)
آنکه چشمش بچشم میش شبیه است: (حمل (دلالت کندبر)، . . سرمه چشم یا گربه چشم یا میش چشم)
کسی که در کاری با دیگری رقابت کند حریف رقیب: هرکسی بمعرکه رسید به جهت تحصیل نام و ننگ و غیرت هم چشمان بی ملاحظه از عقب مخالفان میتاخت
یک سره کلا بامره: قمروزیرعرض کرد: قربانت گردم این را یک قلم بدانید آنکس که این کار را کرده مذهبش البته سوای مذهب عیسویان بوده
نادرست نویسی یک سدم یک جز ازصد صدیک
عددکسر یک ثلث ثلث سه یک
عدد کسری یک جز از ده جز عشر
عدد کسری نصف نیم نیمه
مقدار یا زمان نامعلوم، مدتی روزگاری: یک چندباقبال توای شاه جوانبخت گرد ستم از چهره ایام ستردم. (برهانی)
عدد کسری یک جز از چهل جز
یک جز از هشت جز هشت یک
نه یک یک جز ازنه جز